سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس دانشی را که خداوند آن را برای امور دینی مردم سودمند قرار دادهاست پنهان کند، خداوند روز قیامت او را با لگامی از آتش لگام زند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
موجی عشق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» ضابط کی بود

 

 

ضابط را نشناختم. چرا که شناختن او برای کسانی که حال و هوای او را نداشته باشند، کار دشواری است درک ضابط برای مثل ما که در حجاب های عصر مدرنیسم یا دنیاگرایی مدرن، گرفتار شده ایم کار طاقت فرسایی است به قول خودش «ما محکوم سایزها هستیم» و هیچ کدام از ما سایزمان به سایز ضابط نمی خورد. او کاملاً متفاوت بود و به مردم زمانه اش شباهتی نداشت،... در جاهایی که مخاطبینش او را نمی شناختند، وقتی ظاهر کاملاً بی پیرایه و قیافه معمولی اش را می دیدند باورشان نمی شد که تا چند دقیقه دیگر، غوغایی در دلشان به پا خواهد شد. چرا که خودش هم موقع ایراد سخن می سوخت و سخنانش از دل بر می آمد و بر دلها می نشست و بالاتر از اینها بر دلها آتش می زد.


کلامش بقدری گیرا و جذاب بود که بدون اختیار همه را مبهوت می کرد ... در میان دوستان و مخاطبین گرچه موفق ترین و برترین و عالی ترین بود ولی در عین حال غریب بود و تنها ... به ما التماس می کرد که بیایید از طریق عطر و یاد شهداء و بیان سیره آنان، نسل جوان امروز را از خطر تهاجم فرهنگی حفظ کنیم، اصلاً درک عمیق گفته هایش برایمان مقدور نبود. شهداء برای ضابط بهترین، زنده ترین و تازه ترین الگوی زندگی و سازندگی بودند نگاه و سیر و سلوک زندگی اش فقط از زاویه شهداء رقم می خورد. ضابط با تمام وجودش در شهداء ذوب شده بود. ضابط در عین حال که نمونه زیبایی از صفا، صداقت و تلاش خستگی ناپذیر بود، اما تمام امید و هدف او وصال شهیدان بود. او بازمانده شهداء بود و به این خاطر خود و زندگی اش را وقف شهداء کرده بود و به راستی زیبنده اوست که گفته شود ضابط یکی از بزرگترین سرداران روایتگری در عصر حاضر و مخلص ترین راوی عشق در دنیای معاصر بود. چه غریبانه از جمع علمداران عرصه روایت پر کشید، از جنس دریا بود و متعلق به دیاری دیگر. دنیا سالهای سال بود که برایش به قفس تبدیل شده بود او سالیان دراز، سر به مهر شوریدگی و دلدادگی را در وجود خود نهفته بود. در غربت نگاهش و صفای کلامش، عطش جاماندن از قافله شهیدان، هویدا بود. بارها و بارها در خاک به خون تپیده خوزستان به او می گفتند در این بیابانهای تف دیده چه می کنی و به دنبال چه می گردی؟ چه می فهمیدند که چه می کشید و چه رنجی می برد در روزگاری که بسیاری از مردان جنگ به زندگی روزمره خو کرده اند. بیابان های طلائیه، شاهد اشک ها و ندبه های سوزناکش بود. خدا می داند صدها کاروان از سراسر کشور از نوای حزین و صفای کلامش چه بهره ها که بردند... به همه به طور یکنواخت فیض می رساند از همین روست که هیچ قشری نمی تواند بگوید او تنها متعلق به ما بود، برایش فرقی نمی کرد با چه قشری حرف می زند، مهم این بود که آتش عشق به شهداء را در دلها شعله ور سازد و به چه زیبایی از عهده این هنر بر می آمد. چقدر خوشحال بود از اینکه می دید دوباره مثل روزهای جنگ، طلبه ها وارد عرصه دفاع از ارزشها و روایتگری حماسه سرایی شده اند و کاروانهای راهیان نور بدون راهنما نیستند. همیشه به راویان تأکید می کرد که زائران مشاهد شهداء با زائران حرم امام رضا (علیه السلام) تفاوتی ندارند چرا که یقین داشت خاک گلگون خوزستان، طلائیه و شلمچه قدمگاه ائمه اطهار (علیهم السلام) است.
 خوشا به حالت که زینب وار، راوی حماسه های کربلای ایران شدی آری تو در قالب متعفن دنیا نمی گنجیدی و می دانم که شهداء نیز برای میهمانی تو در جمع با صفایشان از ما بیشتر بی تابی می کردند. و چه زیبا دریافتی سخن روایتگر فتح شهید آوینی را که می گفت «شأن انسان در این است که هجرت کند و از زمان و مکان و مقتضیات آنها فراتر رود و غل و زنجیر جاذبه دنیا را از دست و پای روح خویش بگشاید و در آسمان لایتناهی ولایت پرواز کند و کسی این مقام را خواهد یافت که از خود و آنچه دوست دارد بگذرد و خداوند در جوابش «و فدیناه بذبح عظیم» نازل کند». و به قول خودت که بارها و بارها می گفتی:
هر که از تن بگذرد، جانش دهند چون که جان درباخت جانانش دهند.

منبع سایت

مؤسسه فرهنگی روایت سیره شهدا

http://www.ravayatgar.org



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » یه موجی ( چهارشنبه 87/2/11 :: ساعت 11:53 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بازم هم ...
تولد ، شعر شبانه
مجنونیون
چشم وا کن ای دوست شاید دیدیم
رمضان
بعد از ایامی
[عناوین آرشیوشده]