كاش يك شب بوي ياست بر مشامم مي رسيد
تاسحر خورشيد مهرت بر سجودم مي دميد
كاش زير بيرق سرخي كه بر دستت بود
سايه لطفت به قلبم تير عشقي مي كشيد
كاش دستم دامن زهرايي ات را مي گرفت
قطره قطره اشك توبه از دو چشمم مي چكيد
كاش چشمم لمس مي كرد گرد و خاك پاي تو
قلب من در سينه با ذكر تو مهدي مي تپيد
كاش در صحراي عشقت وقت مردن از عطش
قطره اي زآن مشك ارثي بر لبم نم مي رسيد