اهل قلم فراغت دنیا نمیکنند بسم رب
کاری که دست میکند امضا نمیکنند
تیغ برهنه است کسی کز طمع برید
آزادگان به خلق مدارا نمی کنند
بی آرزو شود دل بی آرزو نصیب
این است دولتی که تمنا نمی کنند
بر دامن رضا ست سر خستگان عشق
افتاده اند و تکیه به دنیا نمی کنند
گل نشکفد ز گلبن افسرده خاطران
تا ابر دیده را چمن آرا نمکنند
روی نگاه عجز ندارند عاشقان
سر زیر تیغ آن مژه بالا نمیکنند
نقد است قسمت همه دلها ز جور تو
ارباب جود وعده به فردا نمی کنند
خاک مراد دیده وران است گرد غم
این خاک را به کاسه ی دنیا نمی کنند