بسم رب
قصه مرگ در دفتر خون شنیدن دارد ای دوست...
آری ای شهدا ما به شما بد کردیم اما ای کبوتران ساحل هستی این سخن ما را بشنوید...
این بنده این عبد تمام آرزوش این است در جوار خوبان با تنی خون آلود و دلی آرام به دیدار شما نایل شود. شاید این آرزو هیچ گاه بر ما لطف ننماید اما چه کنم با این آرزو دلی خوش کرده داریم ...
افق میخواهد در غروب آسمانی ترین جای ویران سر بدهد ...ناموس عشق فاطمه هست، اینجا پایتخت عشق هست... لیبک یا اهل قبور لبیک یا نور لبیک یا حضور لبیک یا قدوس لبیک یا اهل الپاسگاه زید
آرام بگیر ای دل ، آرام گیر چه شده تورا این جا مغناطیس زمین دل را زمین گیر میکند اینجا زمینگیر شدن سر به دامن فاطمه دادن هست. اینچه خاکی هست که آسمانی ها آرزوی بوسیدنش را به عرش طلب میکنن و عرش را در حسینیه اینجا جا داده هست. دل خود را پادشاه این ملک میبنید و چشم خود را دریا ...
تو ای زمین اینجا آسمانی می شوی، بصبر بنشین زانوان خویش را در افلاک گره زن، اینجا صحرا فوق عشق هست ، و نه عشق برایش ناچیز هست . این خود لیلای هست که شاید مجنونی در خود جز شهدا را ره ندهد و ما شاعرهای هستیم که فقط حرف در بزم خود دیدیم...
نمازی به پا دار چیزی بخواه ، در سکوت عفول به رغم دل برسد گوشت شنواه شد؟ آری؟ اینجا صدای العطش میاید به ابروی عباس قسم میاید حجابی از شهر بر ما حایل گشته که نمیشنیم.
ای دل ای اهل دل ای شهدا
اگر رگهای دریای من از چشمهایم بلور میشود .دیگر تاب در دل بی تاب من نماند. بر خیز آرام در نیزارهای بر خاکریزها اینجا قدم زدن تو را با پاهای برهنه یاد رقیه میاندازد .چقدر خار دارید اینجا....وای
دیگر خویش را بی اه میبنی سینه هایم بی رنگ گشته چشمهایم بی آب و دستم بی ساحل ، ساحل را در عمق 4000متری دریا میبینم در اوج خون شهدا اینجا علقمه است.
اگر رفتی میدانی اینجا بامروت به مراد خویش نایل شد. اینجا یاران دریای نور با عصا "روح الله " در نیل گذشتن به جنت حسین رسیدند .اینجا دریای نور بی نور چهرهای بسیجی های بود که از فرته تشنگی نوری در رخسارشان دیده نمی شد سیاه چشمهایشان را از حسین به ارث برده بودند.
از علقمه بگذریم به بقیع برسیم . اُینَ مبُهوتیون آره من مبهوت این سرزمین هستم . خدا به کدامین کارم این چنین رحمت به بنده گناه کارت میفرستی ؟چگونه شکرت را به جای اورم ؟
درنگ کن غروب آمده هست گوش فرا بده . اینجا غروب شلمچه نیست غروب فکه هم نیست . اینجا پاسگاه زید ،خواستگاه عشق، نور چشم زهرای مرضیه ،اینجا، قدمگاه حی علی العشق هست . تنها غروبی که در این سفر جذبه نور حق را در سینه دیدم .
اینبار باید ستاره های شبکه شبکه وجودم را روانه دریا پر محبت کسی کنم که شما به او میگویید شهید ...
ای اسمان بی کران اهل دین ، برای من جایی از برای شما هست؟
قصه با تو ماندن برای مان شده هست ارزو ای مهدی زهرا
قصه ادامه دارد هقته بعد انشاالله